کد مطلب:124456 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:125

در امامت
[66]-302- طبرسی رحمه الله می گوید:سلیم بن قیس نقل كرده است:

عبدالله بن جعفر بن ابیطالب گفت:معاویه به من گفت:تو چقدر حسن و حسین را احترام می كنی؟ آنان بهتر از تو نیستند، و نیز پدر آنان بهتر از پدر تو نیست، و چنان چه فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله نبود، می گفتم:مادر تو (أسماء بنت عمیس) كم تر از فاطمه علیهاالسلام نیست.

من از گفتار او خشمگین شدم، و نتوانستم خودداری كنم و گفتم:به راستی كه تو نسبت به حسن و حسین علیه السلام و پدر و مادرشان، كم معرفتی! آری، سوگند به خدا! آنان بهتر از من، و پدر و مادرشان بهتر از پدر و مادر من است، و من - كه نوجوان بودم - از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره ی آنان سخنانی شنیده ام كه به خاطر دارم.

و معاویه - كه در مجلس او جز حسن و حسین و من و ابن عباس و برادرش فضل نبود - گفت:بگو آنچه شنیدی كه به خدا دروغگو نیستی. [گفتم:] آنچه شنیده ام، از آنچه در ذهن توست [نیز] بزرگ تر است.

گفت:بگو، هر چند بزرگ تر از احد و حری باشد؛ زیرا تا یك نفر از شامیان [این جا] نیست [كه بشنود] باكم نیست، و وقتی كه زورگوی شما كشته، و جمع شما پراكنده شد، و حكومت در دست اهل، و جایگاه اصلی خود قرار گرفت! دیگر باكم نیست كه چه می گویید؟ و ادعاهای شما به ما زیان نرساند.



[ صفحه 256]



[گفتم:] از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم كه فرمود:من از خود مؤمنان، به آنان شایسته ترم، و هر كه را من چنین باشم، تو نیز ای برادرم [علی]! از خود او به او شایسته تری. [این را در حالی می فرمود كه] علی پیش روی او در خانه بود، و نیز حسن و حسین علیهماالسلام، و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زید و نیز فاطمه علیهاالسلام و ام ایمن و ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام حضور داشتند. و رسول خدا صلی الله علیه و آله دست بر بازوی علی علیه السلام زد، و همان سخن را سه بار تكرار كرد. سپس بر امامت دوازده امام تصریح فرمود.

سپس فرمود:و بر امتم دوازده رهبر گمراهی - كه همه گمراهند و گمراه كننده - [حاكم] خواهند شد، ده نفرشان از بنی امیه، و دو نفرشان از قریش خواهند بود، كه گناه همه ی آنان، و هر كه را گمراه كنند، به عهده ی آن دو نفر است. سپس نام آنان را برد و فرمود:فلانی و فلانی و فلانی، و سرسلسله و فرزند او از آل ابوسفیان، و نیز هفت نفر از فرزندان حكم بن عاص كه اولین شان مروان است.

معاویه گفت:اگر سخن شما راست باشد، من و سه نفر پیش از من، و همه سرپرستان این امت، و نیز اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله از مهاجران و انصار، و نیز تابعین، در هلاكتیم؛ به جز اهل بیت و شیعیان شما!

[گفتم:] سوگند به خدا! من آنچه گفتم، حق است كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم.

معاویه رو به حسن علیه السلام و حسین علیه السلام و ابن عباس كرد و گفت:ابن جعفر چه می گوید! ابن عباس به معاویه - كه در مدینه حضور داشت و پس از شهادت علی علیه السلام، اولین سال استقرار حكومتش بود - گفت:بفرست سراغ كسانی كه نام برد، مثل عمر بن ام سلمه و اسامة تا بیایند و همه شهادت دهند كه این سخنان را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده اند. [و او انجام داد]؛ سپس به حسن علیه السلام و حسین علیه السلام و ابن عباس و فضل و ابن ام سلمه و اسامه رو كرد و گفت:آیا همه ی شما بر عقیده ی ابن جعفرید؟ گفتند:آری. معاویه گفت:شما ای فرزندان عبدالمطلب! امر بزرگی را ادعا می كنید و دلیل قوی می آورید، و اگر حق باشد بر امری - كه آن را پنهان می دارید و مردم از آن غافلند - صبر می كنید، و چنانچه حق باشد، امت هلاك شده، و از دین خود برگشته و به پروردگار خود كفر ورزیده، و پیامبر خود را انكار كرده است؛



[ صفحه 257]



مگر شما اهل بیت و كسانی كه عقیده ی شما را دارند، كه آنان كم اند.

ابن عباس رو به معاویه كرد و گفت:خداوند فرمود:«و از بندگان من، اندكی سپاسگزارند.» [1] ، و فرمود:«[به استثنای كسانی كه ایمان آورده و كارهای شایسته كرده اند] و اینان بس اندكند» [2] و ای معاویه! شگفتی تو از سخن من بالاتر از شگفتی داستان بنی اسرائیل نیست كه ساحران [به موسی ایمان آوردند و آن چنان پایدار بودند كه] به فرعون گفتند:«پس هر حكمی می خواهی، بكن» [3] ، [آری] به موسی ایمان آوردند و تصدیقش كردند. سپس موسی آنان را و هر كه را از بنی اسرائیل كه به دنبالشان آمد، حركت داد و از دریا گذراند، و شگفتی ها به ایشان نمایاند. و با این كه موسی و تورات و دین او را قبول داشتند، گذرشان به بت هایی - كه پرستش می شدند - افتاد و گفتند:«[ای موسی!] همان گونه كه برای آنان خدایانی است، برای ما نیز خدایی قرار ده. گفت:راستی شما مردمی هستید كه نادانی می كنید» [4] ، و همه جز هارون، گوساله پرست شدند و گفتند:«این، خدای شما و خدای موسی است» [5] ، و پس از آن، موسی به آنان گفت:«به سرزمین مقدس درآیید» [6] ، و از پاسخ ایشان همان است كه خدای سبحان [در قرآن] آورده است. پس موسی گفت:«پروردگارا! من جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم. پس میان ما و این قوم فاسق جدایی بینداز» [7] .

بنابراین، پیروی این امت از كسانی كه به آنان ریاست كردند و آنان را به فرمان خود درآوردند - و نیز سوابقی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و منزلت هایی كه نزد او داشتند، و خویشان سببی یی كه بر دین محمد صلی الله علیه و آله و قرآن اقرار داشتند ولی كبر و حسد، آنان را واداشت تا با امام و ولی امر خود مخالفت كنند - [آری، پیروی امت از اینان] شگفت آورتر نیست از



[ صفحه 258]



مردمی كه از زیور خود، گوساله ساختند و به پرستش آن همت گماشتند و به آن سجده كردند، و پنداشتند كه آن، پروردگار جهانیان است، و همه بر این عقیده، اتفاق كردند جز هارون.

و این چنین نیز با آقای ما - كه جایگاه او نزد پیامبر صلی الله علیه و آله همچون جایگاه هارون نزد موسی است - همراه با خاندانش گروهی اندك ماند؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر. سپس زبیر نیز برگشت، و تنها آن سه نفر با امام خود پایدار ماندند تا به دیدار حق شتافتند.

معاویه! آیا تعجب می كنی كه خدا یك یك امامان را نام برده است؟ رسول خدا در غدیر خم و جاهای دیرگ، بر [امامت] آنان تصریح و با آنان بر مردم احتجاج كرد، و فرمود تا از ایشان پیروی كنند و خبر داد كه اولین آنان، علی بن ابیطالب علیه السلام است كه ولی هر مرد و زن مؤمن، پس از پیامبر، و جانشین و وصی پیامبر صلی الله علیه و آله در [بین] مردم است.

و این رسول خدا صلی الله علیه و آله بود كه روز [نبرد] موته، سپاهی را به فرماندهی جعفر فرستاد و فرمود:اگر جعفر كشته شد، زید و اگر او نیز كشته شد، عبدالله بن رواحه فرماندهی را به عهده گیرند و چنان شد كه فرمود. پس آیا باور می كنی كه برای پس از خود، خلیفه ای نگمارد و كار را به خودشان واگذارد؟ گویا رأی مردم از رأی و اختیار پیامبر صلی الله علیه و آله، به هدایت و رشدشان نزدیك تر است؟! آری، پیامبر این مردم را در حیرت و بی خبری نگذاشت و آنان پس از بیان و ارشاد پیامبر صلی الله علیه و آله، [رو برتافتند و] كردند آنچه كردند.

و اما آن چهار نفری كه پشت به علی علیه السلام كردند، و به رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ بستند و پنداشتند كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:«خدا برای ما اهل بیت، میان نبوت و خلافت جمع نكرده است»، با شهادت خود، و با سخن دروغ و مكرآمیز خود، مردم را به شبهه انداختند.

معاویه گفت:ای حسن! چه می گویی؟ فرمود:معاویه! آنچه را تو گفتی و ابن عباس گفت، شنیدم. و تعجب از تو و كم حیایی و جسارت تو در پیشگاه خداست كه گفتی:خدا زورگوی شما را برد و حكومت را به جایگاه اصلی خود برگرداند؟! آیا تو ای معاویه! جایگاه اصلی خلافت پیامبر صلی الله علیه و آله هستی و ما نیستیم؟! وای بر تو و بر آن سه نفر پیش از تو، كه تو را در این مسند نشاندند، و این روش [باطل] را به سود تو پدید آوردند! من سخنی



[ صفحه 259]



می گویم كه تو اهل آن نیستی، بلكه می گویم تا این فرزندان پدرم - كه در اطراف من اند - بشنوند.

این امت، در امور فراوانی اتفاق نظر دارند، و هیچ گونه اختلاف و كشمكش و جدایی میانشان نیست، چون:شهادت به این كه هیچ معبود بحقی جز خدا نیست، و محمد بنده و فرستاده ی خداست، و نمازهای پنجگانه، و زكات واجب، و روزه ی ماه رمضان، و حج خانه ی خدا، و چیزهای فراوان و بی شمار دیگری كه از طاعات خدا به حساب می آیند، و نیز همچون:حرمت زنا، و دزدی، و دروغ، و قطع رحم، و خیانت. و چیزهای فراوان و بی شمار دیگری كه از گناهان خدا به شمار می آیند.

ولی در طریق «ولایت» با هم اختلاف كردند، با هم جنگیدند و دسته دسته شدند، آن چنان كه یكی، دیگری را لعن می كند و برخی از برخی دیگر بیزاری می جوید، و دسته ای به پیكار دسته ی دیگر می رود. آیا كدام یك شایسته تر و سزاوارتر به ولایت اند؟! آیا دسته ای نیست كه از كتاب خدا و سنت پیامبر پیروی كند؟

پس هر كس به همه ی آنچه اهل قبله در آن اتفاق دارند، تمسك جوید و دانش آنچه را اختلاف دارند، به خدا برگرداند، سلامت یابد و از آتش برهد و به بهشت درآید. و هر كس را خدا توفیق داد و منت نهاد و دلش را به نور معرفت والیان امر و امامان شان روشنایی بخشید، و دانست كه جایگاه اصلی دانش الهی كجاست، او نزد خدا سعادتمند، و ولی خدا خواهد بود، كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«خدا رحمت كند كسی را كه حق را شناخت و [از آن] سخن گفت و سود برد، یا ساكت ماند و سلامت یافت».

ما - خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله - می گوییم:امامان امت از ما هستند، و خلافت جز در ما شایسته نیست. و خدا در كتاب خود و سنت پیامبرش ما را اهل آن قرار داده است، و [حقیقت] علم در ماست و ما اهل آنیم، و دانش، از همه ی جهات [از اصول و فروع] نزد ما جمع است؛ آن چنان كه تا روز قیامت، هیچ چیزی - حتی تاوان خراشی - پدید نیاید مگر آن كه با املای رسول خدا صلی الله علیه و آله، و دست خط علی علیه السلام، نزد ما [و در جان ما] مكتوب است.

و گروهی پنداشتند كه به امامت [و علم]، از ما شایسته ترند؛ حتی تو، ای پسر هند! این



[ صفحه 260]



ادعا را داری، و [دلخوشی و] می گویی:عمر نزد پدرم فرستاد كه می خواهم قرآن را در مصحفی بنویسم، آنچه از قرآن نوشته ای نزد من بفرست، و پدرم نزد او رفت و فرمود:[این نخواهد شد] مگر آن كه گردنم را بزنی. گفت:چرا؟ فرمود:زیرا [این، قرآن و تأویل و حقیقت قرآن است كه] خدای سبحان فرمود:«[آن را جز خدا] و ریشه داران در دانش، [كسی نمی داند]»، و از آن، مرا اراده فرموده است، نه تو و یارانت را؛ و عمر غضب كرد و گفت:فرزند ابوطالب می پندارد كه كسی جز او دانش ندارد. [سپس به ظاهر قرآن بسنده كرد و ندا داد:] هر كه نزد او چیزی از قرآن است، بیاورد. و چون كسی می آمد و چیزی می خواند كه نفر دیگری نیز آن را داشت، می نوشت، وگرنه نمی نوشت. سپس [گروهی] گفتند:بسیاری از قرآن از دست رفت. سوگند به خدا! دروغ گفتند، بلكه قرآن نزد اهلش گردآوری و محفوظ است.

سپس عمر به قاضیان و والیان خود دستور داد:اجتهاد كنید و به آنچه حق می بینید، داوری كنید. او و برخی از والیانش، پیوسته در اشتباه بزرگی واقع می شدند و پدرم آنان را از آن اشتباه بیرون می آورد تا با آن، برایشان احتجاج شود. و قاضیان نزد خلیفه ی خود جمع می شدند، و در یك چیز، گوناگون داوری می كردند، و عمر همه را روا می دانست؛ زیرا خدا به او حكمت و كلام فیصله دهنده نداده بود.

و [با این وصف،] هر دسته ای از مخالفان اهل قبله ی ما می پندارند كه جایگاه اصلی خلافت و علم، غیر از ماست. پس از خدا كمك می جوییم بر كسی كه به ما ستم كرد، و حق ما را انكار نمود، و بر ما سلطه یافت، و برای مردم بر ما راهی را گشود كه همچون تویی به آن بهانه می جوید. و خدا ما را بس، و خوب وكیلی است.

همانا مردم سه دسته اند:

1. مؤمنی كه حق ما را می شناسد، و تسلیم و پیرو ماست و این، رستگار و دوستدار و ولی خداست.

2. دشمن آشكار ما كه از ما بیزاری می جوید، و ما را لعن می كند و خون ما را مباح می شمرد و حق ما را انكار می كند، و [در پندارش] با بیزاری از ما خدا را اطاعت می كند و



[ صفحه 261]



این، كافر مشرك فاسق است، و از روی نادانی، كافر و شرك ورزیده است؛ چنان كه [گروهی] از روی نادانی، خدا را نیز ناسزا گویند.

3. كسی كه موارد اتفاق را می گیرد و دانش مشتبهات و ولایت ما را به خدا برمی گرداند، از ما پیروی نمی كند و با ما دشمنی نمی ورزد، و به حق ما معرفت ندارد؛ ما امیدواریم كه خدا او را بیامرزد و به بهشت درآورد كه این، مسلمان ناتوان است.

چون معاویه، سخنان آن حضرت را شنید، دستور داد تا به هر یك از آنان - جز حسن و حسین علیهماالسلام و ابن جعفر - صد هزار درهم، و به هر یك از آنان یك میلیون درهم بدهند. [8] .


[1] سبأ:13؛ (و قليل من عبادي الشكور).

[2] ص:24؛ (و قليل ما هم).

[3] ص:24؛ (فاقض ما أنت قاض).

[4] اعراف:138؛ (اجعل لنا الها كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون).

[5] طه:88؛ (هذا الهكم و اله موسي).

[6] طه:88؛ (ادخلوا الأرض المقدسة).

[7] مائدة:25؛ (رب اني لا أملك الا نفسي و أخي فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين).

[8] الاحتجاج 56:2.